کد مطلب:292440 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:171

حکایت چهل و هفتم: ابوالقاسم حاسمی

عالم دانشمند، آگاه، میرزا عبداللَّه اصفهانی، شاگرد علامه مجلسی در فصل دوم از آخر قسمت اوّل كتاب «ریاض العلماء» فرموده است كه: شیخ ابوالقاسم بن محمّد بن ابی القاسم حاسمی، دانشمند عالم كامل معروف به حاسمی است و از بزرگان مشایخ اصحاب ما است و ظاهر آن است كه او از اصحاب قدیم است و امیر سیّد حسین عاملی معروف به مجتهد، هم دوره (معاصر) سلطان شاه عباس صفوی در پایان رساله ی خود فرموده: در مورد حالات اهل خلاف در دنیا و آخرت در مقام ذكر بعضی از گفتگوهای اتّفاق افتاده میان شیعه و اهل سنّت تألیف كرده به این عبارت كه دوّم از آنها حكایت غریبه ای است كه در شهر همدان اتّفاق افتاده بین شیعه اثنی عشری و شخصی سنّی كه آنرا در كتاب قدیمی دیدم كه محتمل است به حساب عادت، تاریخ كتابت آن سیصد سال قبل از این باشد و متن آن كتاب این گونه بود كه: میان یكی از علمای شیعه كه اسم او، ابوالقاسم بن محمّد بن ابی القاسم حاسمی است و میان یكی از علمای اهل سنت كه اسم او رفیع الدین حسین است، در دوستی و مصاحبت و شراكت در اموال و رفاقت در اكثر سفرها، رابطه ی گرمی برقرار شد. و هر یك از این دو، مذهب و عقیده خود را از دیگری پنهان نمی كردند. ابوالقاسم، رفیع الدین را به نصب نسبت می داد یعنی به او ناصبی می گفت و رفیع الدین هم ابوالقاسم را به رفض نسبت می داد. (البته به شوخی و خنده) و در این صحبت ها بحث در مورد مذهب اتّفاق نمی افتاد. تا آنكه در مسجد شهر همدان كه به آن مسجد عتیق می گفتند، بحثی میان آنها اتّفاق افتاد و در میان صحبت رفیع الدین حسین، فلان و فلان را بر امیرالمؤمنین علی(ع) برتری داد و ابوالقاسم رفیع الدین این مطلب را رد كرد و امیرالمؤمنین علی(ع) را برتری داد و ابوالقاسم برای مذهب خود به آیات و احادیث زیادی استدلال كرد و مقامات و كرامات و معجزه های زیادی را كه از آن جناب صادر شده، ذكر نمود و رفیع الدین قضیه را برعكس نمود و برای برتری دادن ابوبكر بر علی(ع)، استدلال نمود به همنشینی و هم صحبتی او در غار و خطاب شدن او به صدّیق اكبر در بین مهاجرین و انصار. همچنین گفت: در میان مهاجرین و انصار، خلافت و امامت و داماد پیامبر(ص) بودن به ابوبكر اختصاص داشت.

و همچنین گفت: از پیغمبر دو حدیث است كه در شأن ابوبكر صادر شده، یكی آنكه: «تو به منزله پیراهن من هستی... الخ» و دومی: «از دو نفر كه بعد از من هستند پیروی كنید: ابوبكر و عمر.»

ابوالقاسم شیعی بعد از شنیدن این گفته ها به رفیع الدین گفت: به چه دلیلی ابوبكر را بر سید وصیّین و سند اولیاء و حامل لواء و امام جنّ و انس و قسمت كننده ی جهنم و بهشت ترجیح می دهی؟

در حالیكه تو می دانی كه آن جناب صدیق اكبر و فاروق ازهر برادر رسول خدا(ص) و همسر بتول است و همچنین می دانی آنجناب وقت فرار رسول خدا از ظلم و ستم كافران به سوی غار در جای آن حضرت خوابید و با آن حضرت در حال سختی و فقر و نداری شریك و همراه بود. و حضرت پیامبر(ص) درب خانه صحابه را كه در مسجد باز می شد همه را بست غیر از درب خانه علی(ع). و حضرت(ص)، علی(ع) را روی شانه خود گذاشت در هنگام ورود به كعبه و شكستن بتها در اوائل اسلام و خداوند عزیز و بلند مرتبه در مقام اعلی، علی و فاطمه(س) را با یكدیگر تزویج نمود. و حضرت علی(ع) جنگ و مقاتله كرد با عمرو بن عبدود و خیبر را فتح كرد و برای خدای تعالی شریك قائل نشد حتی به اندازه یك چشم به هم زدن بر خلاف آن سه خلیفه. و حضرت رسول(ص)، علی(ع) را به چهار پیغمبر تشبیه نمود در آنجا كه فرمود: «هر كه می خواهد به حضرت آدم در علمش نگاه كند و به نوح در فهمش بنگرد و به موسی در شدّتش و به عیسی در زهدش، پس به علی بن ابیطالب نگاه كند.»

و با وجود همه این فضیلت ها و كمالات آشكار و نمایان و با وجود نزدیكی و خویشی كه با حضرت رسول دارد و با معجزه برگرداندن آفتاب برای او، چگونه این امر عاقلانه و جایز می باشد كه ابوبكر بر علی(ع) برتری داشته باشد؟

وقتی رفیع الدین این گفته ها را از ابی القاسم شنید كه او علی(ع) را بر ابوبكر ترجیح می دهد، ریشه صمیمیت او با ابوالقاسم به نابودی منجر شد و از بین رفت و بعد از گفتگوئی چند رفیع الدین به ابوالقاسم گفت: هر مردی كه به مسجد بیاید، هر چه از مذهب من یا مذهب تو حكم كند اطاعت می كنیم.

چون عقیده اهل همدان بر ابوالقاسم پیدا و مشهود بود، یعنی می دانست كه آنها از اهل سنّتند و از این شرطی كه میان او و رفیع الدین بسته شد، می ترسید ولی به خاطر بحث و جدل زیاد، ابوالقاسم آنرا پذیرفت و با كراهت راضی شد. بعد از اینكه شرط بستند بدون فاصله جوانی وارد شد كه از چهره اش آثار بزرگواری و نجابت پیدا بود و از احوالش معلوم بود كه از سفر می آید و در مسجد وارد شد و در اطراف مسجد دوری زد و نزد آنها آمد.

رفیع الدین از جایش بلند شد در حالیكه بسیار اضطراب داشت و بعد از سلام به آن جوان در مورد بحثی كه میان او و ابوالقاسم درگرفته بود سؤال كرد و آن مسئله را برایش گفت و در اظهار عقیده خود برای آن جوان بسیار مبالغه كرد و قسم مؤكّد خورد و او را قسم داد كه عقیده خود را به همان طوری كه در باطن دارد آشكار نماید و آن جوان بدون هیچ معطّلی این دو بیت را فرمود:

متی اقل مولای افضل منهما

اكن للّذی فضلته متنقصاً

الم تر انّ السّیف یزری بحده

مقالك هذا السّیف احد من العصا

وقتی جوان این دو بیت را خواند، رفیع الدین و ابوالقاسم از فصاحت و بلاغت بیان او در تحیّر و تعجب بودند و می خواستند كه در مورد زندگی و تحصیلات آن جوان جستجو كنند كه آن جوان از نظر غایب شد و اثری از او نیافتند.

وقتی رفیع الدین این كار عجیب و غریب را مشاهده كرد مذهب باطل خود را كنار گذاشت و مذهب حقّ اثنی عشری را برگزید و به آن اعتقاد پیدا كرد.

صاحب ریاض بعد از گفتن این قصه از كتاب مذكور فرموده كه: ظاهراً آن جوان حضرت مهدی(ع) بوده است و آنچه كه این گفته را تأیید می كند چیزی است كه در باب نهم خواهیم گفت و امّا دو بیت مذكور با تفسیر و به طور زیاد در كتاب های علما به این نحو موجود است كه:

یقولون لی فضل علیاً علیهم

فلست اقول التبرا علی من الحصا

اذا انا فضلت الامام علیهم

اكن بالّذی فضلته متنقصاً

الم ترا ان السّیف یزری بحده

مقالة هذا السّیف اعلی من العصا

و در ریاض فرموده كه: آن دو بیت ریشه این بیت ها است یعنی نویسنده آنرا از آن حكایت گرفته است.